حق داشت آدم
در من دوباره زنده شده یاد مبهمی
دنیا قشنگ تر شده این روزها کمی
گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من
یعنی زیاد یعنی همسنگ عالمی
دریا کجا و باغ کجا؟ سهم من کجا؟
من قانعم به برگ گلی قطره شبنمی
ای عشق چیستی تو که هرگاه می رسی
احساس می کنی که دلیری که رستمی
مثل اساس فلسفه و فقه مبهمی
مثل اصول منطق و برهان مسلمی
هم چون جمال پرده نشینان محجبی
هم چون بساط باده فروشان فراهمی
حق داشت آدم آخر بی عشق آن بهشت
کمتر نبود از برهوت از جهنمی -
با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لبگزه
قصری پر از فرشته و دیوار محکمی؟
باید مجال داد به خواهش به وسوسه
باید درود گفت به شیطان به آدمی!