چیو هیلمهد وهیره بچی
تهمام ئهزرهتهیلهگهم
خهوَ خوهش خهوهیلهگهم
دهردد وه ناو چهوهیلهگهم
ههسارهگهی شهوه یلهگهم
چیو هیلمهد وهیره بچی
تو ههور ئاسمان کهوی
تو نهقش قالی و نهوی
تاج سهری نیور چهوی
ئهروسهگهی مانگه شهوی
چیو هیلمهد وهیره بچی
واران ناز ناو وههار
تهک دارهگهی ناو سهوزه زار
بالا بلین وینهی چنار
قرمزی میوه ی هه نار
چیو هیلمهد وهیره بچی
شکوفهگهی قهی دارهگان
نازارهگهی ناو مالمان
گهورا ترهک وه ئاسمان
چهو مهسه گهی شیرین زوان
چیو هیلمهد وهیره بچی
پهروانهگهی ههفتا و دو رنگ
قهشهنگ تر ئهو ههر چی قهشهنگ
شیرین و ناز و شوخ و شهنگ
دنیا وه سهر تو هاله جهنگ
چیو هیلمهد وهیره بچی
تو نیور نیور مالمی
تو روژ و مانگ و سالمی
ههنار و پرتقالمی
ههوالگر ههوالمی
چیو هیلمهد وهیره بچی
بهرزی به رز بان پهراو
تاف زلال ناو سراو
خوهش مهسیهگهی جام شراو
چهو کهوهگهی دهیشت زهاو
چیو هیلمهد وهیره بچی
سوسهن و یاس و نهستهرهن
مُشک خوهش دهیشت خُتهن
دیور بو له لید چهوهیل گهن
بخهن دهردد وه لیم بخهن
چیو هیلمهد وهیره بچی
دهرد دلم وه لای خوهده
دهرد دلم ئهرای خوهده
دهرد دلم وه پای خوهده
دهرد دلم جیای خوهده
چیو هیلمهد وهیره بچی
تو چیوز دار بایهمی
تو هووریید کهی ئایهمی
ته نیا تنی سهرمایه می
وهی خوهر داخه سایهمی
چیو هیلمهد وهیره بچی
تو ههر چی خوهزیهوهیلمی
خهو خوهش خهوهیلمی
بینایهگهی چهوه یلمی
ههسارهگهی شهوهیلمی
چیو هیلمهد وهیره بچی
روژگار بهرهفتاوهگان
چهنی گهن و خراوه، هال بهرهفتاوهگان
بیهسه جور کهلاوهیگ مال بهرهفتاوهگان
خوهر هاله ژیر ئهورهیل، کورهو بیه وجاخی
سهره خِری کهفتیهسه ناو برهفتاوهگان
گهردهله گیوچانهگان ئی دهیشته دانهسهو وهر
دی کهسی نیه شنه فیدن قال بهرهفتاوهگان
توز نههات و نامهی ها وهر ئاسمان کهو
چهنی پر تهپ و توزه سال بهرهفتاوهگان
پشت کیوهیل بانان ههم ئاسمانه ههم خوهر
وهلی چه فایده شکیاس بال بهرهفتاوهگان
هوز بریقهیل خوهر تا گهر شهکهت بیاتان
هاتیان و پال دیانه پال بهرهفتاوهگان
شهیو سیهی ئازیهت وه کومه کومه زیوخهو
پا ناسه شونْ،شهیوهیل وال بهرهفتاوهگان
وه داخ دیوری خوهر یهی ههمکه ئهسر و خوین
رشیاسه ناو چهوهیل کال بهرهفتاوهگان
یهی پرشه نیور زهردیگ،مهگهر وه قسیه باری
یهی جار تر زوان لال بهرهفتاوهگان
مهگهر دوواره خوهر بای یا ئاسمان کهوو بوو
تا لاچوو روژگار تال بهرهفتاوهگان
ک له میل ناو و خوین هنه شاعر نین اصل که له میل فال و ئرمیس بیونه (ایمه یه فضولی بیوچگ کردیمه)
منبع: وبلاگ کردی جنوب
ئشق
ئشق چهنی قهوم نزیکمانه
ئشق وه گشت لاوه شهریکمانه
ئشق چهنی خیون مِ جوشی لهلی
دل چهنی دیوانگی دوشی له لی
ئشق چهنی میورگ کهو ها قه یا
گشتی ههسارهگان شهو ها قهیا
ئشق پری له خوهزیوهیل دیوره
ئشق پری له ئهزرهته یل و هیوره
ئشق ئهوهس که لهرزنیدن دلد
هیور کهسی دامهرزنیدن دلد
وهختی چهود چوده ههناز مالیگ
وه هه ر که دیونیدن گری ههوالیگ
ئشق چهنی ئهزیز خاسمانه
ئشق چهنی رهفیق راسمانه
ئشق چهنی پر ملی ملوانکه
ئشق چهنی پر ده سی کلوانکه
ئشق وهرهو کیوچه و کهل بهیدنهد
گورای گور ئهو هیور که سیگ خه یدنه د
ئشق ههمیشه ها سهر قهرارهیل
ها له ناو دل چهو ئنتزارهیل
شهیو سفید و قرمزیگ ها وهری
دهور مل سهوز و کهویگ ها سهری
ئشق ههمیشه ها له ناو مالمان
یا خهفتیه له ژیر سای دارهگان
یا نیشتیه وه ئاسمان لای خدا
یا هاله ناو دهسهیل دهس ئهو دوئا
ئشق ههمیشه پهردهگان لهرزنی
دهروهچهگان وه ریشگهو ههل کهنی
ههر شه وه کی ههر چی گوله ئاو دهی
وهچکه مهلیوچگهیل کهو تاو ده ی
دهمچو ههر چی جیویجگهیله شوری
وه ههر چی گلدانه وه نازهو نوری
ئشق هه میشه ها له ناو چهوهیلد
ههر شیونید ناز خوهش خهوهیلد
هیورد ههمیشه ها له مال ئهوانه
خهو وه چهوهیلدهو نیهتی شهوانه
ئشق ئهگهر نهود خدا هاله کوو
زیوخ و خهم و دهرد و بهلا ها له کو
ای نگاهت آفتاب ظهر تیر !!
آب شد برف نگاهم ناگزیر !
هم شبیه سروی و هم مثل بید
با تو ام بالا بلند سربه زیر !
بس که دنبال تو راه افتاده ام
ردّ پایم حک شده در این مسیر !
روزها و ماهها و سالها
صبر کردم آمدی اما چه دیر !
حال دیگر بارش سیلابی ات
کم نخواهد کرد داغ این کویر !
هرچه دارم از دل وجان مال تو
خاطراتت را فقط از من مگیر !
برای خواندن شعر های بیشتر از این شاعر عزیر رور لینک ایشان در این وبلاگ کلیک کنید.
فراموشی !!
چون روزهای پیشتر با ما نمی جوشی چرا ! ؟
سرشار از ناگفته و چون کوه، خاموشی چرا !
من چشمه ی آب وتو له له می زنی از تشنگی
اما نمی دانم مرا بانو! نمی نوشی چرا !؟
آیندگان از عشقمان افسانه ها خواهند ساخت
ما خود ولی، در حق یکدیگر فراموشی چرا ! ؟
صد لاک پشت زندگی از خط پایان رد شدند
ما همچنان مستغرق یک خواب خرگوشی چرا!؟
خانم بخند! حرفی بزن! لبهات مال گریه نیست !!
این لب گزیدن ها و این یکریز خاموشی چرا !؟
درهای دل را بی سبب بر روی شادی بسته ای!
ما برای غصه ها پا تا سر آغوشی چرا !؟
مثل سماور ، آب و آتش در تو ذر حال نبرد !
لب بر نمی آری ولی، در خویش می جوشی چرا ؟!
پیراهن سرخ غروب هفتم مرداد را
از تن به در آوردی و حالا سیه پوشی چرا ! ؟
سی،پانصد و پنجاه و... آه اینبار زنگی بی جواب !
یارفته یا نه ! بر نمی دارد دگر گوشی چرا !؟
دارا
دارا شکسته گشته، اورا خراب کرده
سارا که نقشه ها را نقش برآب کرده
سارا شبیه خورشید هرروز میدرخشد
دارای بینوا را چون برف آب کرده
چوپان ساده دارا، سارای گرگ دزدید
دل را و بعد آن را بره کباب کرده
دارا که تشنه میشد، او را به خویش میخواند
سارا که چند سالی مشق سراب کرده
سارا خرید کرده ، سارا طلا خریده
در عشق تازه ی خود، او فتح باب کرده
سارا قرار دارد، دارا چه بیقرار است
سارا برای رفتن پا در رکاب کرده
دارا سیاه گشته دارا تباه گشته
سارا عروس گشته سارا خضاب کرده
تازه هنوز دارا، باور نکرده اینکه:
سارا دروغ گفته، سارا خراب کرده
سارا چکار کرده، تقصیر او نبوده
دارا -وکیل سارا -ما را مجاب کرده
سارا غذا نخورده، گویا رژیم دارد
اما به ظنّ دارا، او اعتصاب کرده
سارا میانه ای با شعر و غزل ندارد
دارا که غصه ها را شعر و کتاب کرده
گفته سرخی اش از اندوه و اضطراب است
سارا که گونه ها را رنگ و لعاب کرده
دارا شکست خورده، دارا فریب خورده
او کوچه ی علی چپ را انتخاب کرده
دارا نماز میخواند، دارا رکوع میرفت
سارا نمازها را در در کیسه خواب کرده
یک عصر پنجشنبه ((سارا مبارکت باد))
آنسو برای مردن، دارا شتاب کرده
دارا طناب بسته، سارا نشسته خسته
بر روی نعش دارا، از بس که تاب کرده
آنسو کنار قبری پُک میزند به سیگار
یک پیرزن که روی دارا حساب کرده
آن پیرزن دوباره در چشم قطره می ریخت
غافل از اینکه دکتر او را جواب کرده
(( واران ))
واران که ی تیه یدن؟ ها له کو مالد؟
باران کی می ایی؟ خانه تو کجاست؟
له کو پیه نه وکه ید هم شوی والد
کجا پهن میکنی؟ پیراهن توریت را
که ی بوودن واران؟ له یره بوواری
باران کی می شود؟ در اینجا بباری
باوشی له خوه شی ئه رامان باری
یک بغل پراز شادی برایمان بیاوری
ئوری هاته وجی ده یدن نم وناز
ابری از راه رسید با ناز باران میریز
گرمه هر تیه یدو که یدن یه قه واز
رعد وبرق می اید یقه ان را باز میکند
بووخاک واران کوچه گرده ور
بوی خاک باران خورده کوچه را پر میکند
ته قه ی ده سی تید ها له پشت ده ر
صدای دستش می اید پشت در است
هه لس هه لاکه بچوه پیری یه و
بلند شووبجنب به پیشوازش برو
بنوره واران دایه م ریواره
به باران نگاه کن همیشه رهگذر است
زه نگیانه به ش که ید سوو تا ئیواره
مروارید تقسیم میکند صبح تا غروب
بایه جوی واران بواریم له سه ر
باید مثل باران با تمام وجود ببارم
نه جوور که یکوو بوی من بی سه مه ر
نه اینکه مانند درخت کیکو بی ثمر باشیم
شاعر: کیومرث بلده
مجموعه شعر :هه ساره گی خوم
http://www.cloob.com/club/post/show/clubname/kurdestan
/topicid/1638317/wrapper/true
به نام خدا
نامه ی چارلی چاپلین به دخترش
نامه ای که مشاهده می کنید شاید تا کنون بارها آن را خوانده و یا چیزی درباره ی آن شنیده باشید ولی از آنجایی که مفاهیم و نکات عمیقی در این نامه وجود دارد ما را بر آن داشت تا اقدام به چاپ مجدد آن نمائیم .اگر چه سالهای بسیاری می گذرد ولی تاکنون غبار زمان نتوانسته است قلم شیوای چاپلین را بی اثر سازد .
چارلی چاپلین هنرمند بزرگ سینما و سینماگری که در آثارش به انسان ارج می نهد و فساد و تباهی را با طنز گزنده اش به باد انتقاد گرفت و آن هنگام که دخترش در پاریس به کار آموختن هنر اشتغال داشت نامه ای به او نوشت که در حیطه ی ادبیات یکی از باارزش ترین نوشته هاست سرشار از نکته های هشدار دهنده است به انسان ، به دختران ، به زنان خصوصا در باب زندگی و زیستن شرافتمندانه :
جرالدین دخترم سلام .از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیده گانم دور نمی شود اما تو کجایی؟
در پاریس روی صحنه ی تئاتر پرشکوه شانزلیزه .....این را میدانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را می شنوم، شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه نقش ان دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است .جرالدین دخترم در نقش ستاره باش بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم چاپلین امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی ، امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمان ها برد ،به آسمان ها برو ولی گاهی به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن .زندگی آنان را تماشا کن زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کنند .من خودم یکی از این ها بودم جرالدین دخترم تو مرا درست نمی شناسی در آن سال های بسی دور با تو قصه های بسیار گفتم اما قصه های خود را هرگز نگفتم .آن هم داستانی شنیدنی است آن داستان دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگرفت . این داستان من است من طعم گزسنگی را چشیده ام من درد نابسامانی را کشیده ام از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند .اما سکه صدقه دادن ان رهگذر غرورش را خرد نمی کند را نیز احساس کردم با این همه زنده ام و از زنده گان پیش از آن که بمیرند حرفی نباید زد داستان من به کار نمی آید از تو حرف بزنیم ، به دنبال نام تو نام من است چاپلین جرالدین دخترم دنیائی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است نیمه شب در آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن ولی حال ان راننده تاکسی که تورا به منزل می رساند بپرس حال زنش را بپرس اگر ابستن بود ولی پولی برای خرید لباس بچه نداشت مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بی چون و چرا بپردازد اما برای خرجهای ترا دیگرت صورت حساب بفرست.
دخترم جرالدین گاه وبیگاه با اتوبوس و مترو شهر را بگرد مردم را نگاه کن و زنان بیوه و کودکان بی سرپرست را ببین.دست کم روزی یک بار بگو من هم از ان ها هستم،تو واقعا یکی از ان ها هستی نه بیشتر.هنر قبل از انکه دو بال دور برای پرواز به انسان بدهد دو پای او را می شکند،وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش دیدی همان لحظه تئاتر را ترک کن با تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان من انجا را خوب می شناسم آنجا بازیگران مانند خویش را خواهی دید که از قرن ها پیش زیباتر از تو و چالک تر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی می کردند اما در آنجا از نور خیره کننده ی نورافکن های تئاتر شانزالیزه خبری نیست نورافکن کولی ها نور ماه است نگاه کن آیا بهتر از تو هنر نمایی نمی کنند؟ اعتراف کن دخترم همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند. و این را بدان که هرگز
در خانواده ی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا یک کولی هنرمند حومه ی پاریس را ناسزا بگوید. دخترم چک سفیدی برای تو فرستادم که هر چه دلت می خواهد بگیری خرج کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خودت بگو سومین فرانک ازآن من نیست این مال یک مرد فقیر گمنام باشد که به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برایت حرف زدم برای آن است که ازنیروی فریب وافسون پول این فرزند شیطان آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و هر لحظه برای بندبازانی که بر روی ریسمان بس نازک و لغزنده راه می رفتند نگران بوده اما دخترم این حقیقت را بگویم مردم بر روی زمین پهن استوار و گسترده بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند. دخترم پدرت با تو حرف می زند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد آن شب است که این الماس ان ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده بی بندوبار ترا بفریبد ان روز است که بندبازی ناشی خواهی بود، بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند،از اینرو دل به زر و زیور در این دنیا مبند . بزرگترین الماس این جهان افتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفتم که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد او بهتر از من معنی عشق را می داند او برای تعریف عشق که معنی ان یک دلی است شایسته تر از من است. دخترم هیچ کس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمی توان یافت که شایسته ی آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند . برهنگی بیماری عصر ماست به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است، دخترم برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه ام را به پایان می رسانم ، انسان باش –پاک دل و یک دل زیرا گرسنه بودن و صدقه گرفتن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است .
تو موهات رنگ طلاست ، چشای تو دریاست گلکم
صورتِد مثِ گلِ لالهِ صحراس گلکم
خیلی وقت می خوامت اینو خودت خوب می دانی
دل مهِ عاشقه ،شیته ،خیلی شیداس گلکم
یه ذرَه بچه بودی خانِِتان آمد کوچمان
با مِه همبازی شدی حرف قدیماس گلکم
ما همش با هم بودیم هیچکسی حرفی نمیزد
ولی حالا نمی ذارن ، کار دنیاس گلکم
بگو آخه چِه میشه با همدیگه حرف بزنیم
آخر دنیا میشه ، ای از او حرفاس گلکم
خودشان جوون بودن کم دسه گل دادن به آو
اینم از اقبال و چاره ما جووناس گلکم
ننهِ مَ فهمیده ما همدیه رو دوس داریمان
دو سه روزه خانمان شین و واویلاس گلکم
آبرو مَ رفته دیه ، هرکسی حرفی میزنه
یه کلاغ و چل کلاغ ازهمه بالاس گلکم
مَ دیه حوصله نارم مگه صبرم چنیه
خوش به حال کسی که بی کس و تنهاس گلکم
پل ما چه جور بگم او دس آواس گلکم
چن دفه خواسم بیام لای ننت اینا بینمت
ولی دیدم نمیشه قوز رو قوزاس گلکم
کُره هر چه شده بشه ما که دیه رسوا شدیم
تو که هی مال منی منم که پیداس گلکم
هی بذار از ما بگن نقل و مثل جور بکنن
مث نقل ومثلای تو کتابس گلکم
راسی ایمشو بینمت رو بالا بام منتظرم
آخه بی تو شو من شام غریباس گلکم (شعر از تندر کرمانشاهی)