چقدر ماه شدی
چقدر گل شدی امشب چقدر ماه شدی
چه دلفریب شدی تو، چه دلبخواه شدی
غرور و سر به هوایی چه عیب داشت مگر
که سر به زیر شدی باز و سر به راه شدی
تمام پنجره ها غرق بود در ظلمات
چراغ صاعقه این شب سیاه شدی
در آستانه آوار بود شانه من
که ناگهان تو رسیدی و تکیه گاه شدی
مرا ز راه به در کرده بود چشمانت
دوباره راه شدی نه! دوباره چاه شدی
دوباره چاه شدی تا بیفتم از چشمت
دوباره مرتکب بدترین گناه شدی
تو باز عاشق آن آشنا شدی دل من
چرا دوبار دچار یک اشتباه شدی!؟
آستانه صبح
در آستانه صبحیم و آفتاب شدن
دوباره شرم حضورت دوباره آب شدن
ستاره های بلند طلیعه دار سحر
چقدر مانده به فردا به آفتاب شدن؟
بریز از این می دوزخ تبار تلخ بریز
هنوز چند قدح مانده تا خراب شدن!
به هیچ جا نرسیدیم از انتساب به عقل
خوشا به دست تو ای عشق انتخاب شدن
؟؟؟
کدام روز این شب تن به آفتاب دهد
سوال روشن ما را کسی جواب دهد
یکی جواب دهد این سوال را که چقدر
خزان بیاید و هی دسته گل به آب دهد
گرفته ایم به گردن گناه عالم را
نشسته ایم که ما را خدا عذاب دهد
صدای خسته ما را که کس نمی شنود
مگر به کوه بگویی که بازتاب دهد
میان این همه آدم کجاست اهل دلی
که شرح قصه ما را به آن جناب دهد
چو روح باده و تاثیر عشق در سر و دل
از اضطراب بگیرد به التهاب دهد
کلاغ های کذا را از این چمن ببرد
به دشت و کوه کبوتر دهد عقاب دهد
به ابر امر کند تا بیاید و برود
به تشنگان زمین آب و آفتاب دهد
بهار را بکشاند به متن این شب سرد
به باغ برگ ببخشد به گل گلاب دهد
به هم بریزد و از نو بسازد القصه
روایتی دگر از این ده خراب دهد
زیاد سخت نگیرید ای مسلمان ها
به کافری که به ما کاسه ای شراب دهد
"مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ" *
تو وعظ می کنی و او شراب ناب دهد
* مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد "حافظ"
وقتی جهان
از ریشه جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یاس می آید
وقتی یک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را به کفتر
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف که بخوانی
نان است !
استاد قیصر امین پور