تو موهات رنگ طلاست ، چشای تو دریاست گلکم
صورتِد مثِ گلِ لالهِ صحراس گلکم
خیلی وقت می خوامت اینو خودت خوب می دانی
دل مهِ عاشقه ،شیته ،خیلی شیداس گلکم
یه ذرَه بچه بودی خانِِتان آمد کوچمان
با مِه همبازی شدی حرف قدیماس گلکم
ما همش با هم بودیم هیچکسی حرفی نمیزد
ولی حالا نمی ذارن ، کار دنیاس گلکم
بگو آخه چِه میشه با همدیگه حرف بزنیم
آخر دنیا میشه ، ای از او حرفاس گلکم
خودشان جوون بودن کم دسه گل دادن به آو
اینم از اقبال و چاره ما جووناس گلکم
ننهِ مَ فهمیده ما همدیه رو دوس داریمان
دو سه روزه خانمان شین و واویلاس گلکم
آبرو مَ رفته دیه ، هرکسی حرفی میزنه
یه کلاغ و چل کلاغ ازهمه بالاس گلکم
مَ دیه حوصله نارم مگه صبرم چنیه
خوش به حال کسی که بی کس و تنهاس گلکم
پل ما چه جور بگم او دس آواس گلکم
چن دفه خواسم بیام لای ننت اینا بینمت
ولی دیدم نمیشه قوز رو قوزاس گلکم
کُره هر چه شده بشه ما که دیه رسوا شدیم
تو که هی مال منی منم که پیداس گلکم
هی بذار از ما بگن نقل و مثل جور بکنن
مث نقل ومثلای تو کتابس گلکم
راسی ایمشو بینمت رو بالا بام منتظرم
آخه بی تو شو من شام غریباس گلکم (شعر از تندر کرمانشاهی)
سیب(حمید مصدق)
تو به من خندیدیداستان طناب
داستان کوهنوردی که می خواست به بلند ترین قله صعود کند.
او بعد از سالها آمادگی این ماجراجویی را شروع کرد، و درست زمانی
که افتخار و شکوه را برای خود می خواست وتصمیم گرفت که به تنهایی صعود کند.
او صعود ش را دیر هنگام شروع کرد و به جای اینکه بموقع چادر بزند و استراحت کند
تا تاریکی هوا به بالا رفتن ادامه داد.
شب سایه سنگین و عجیبی بر بلندای کوه افکنده بود،
همه جا سیاه و هیچ چیزی قابل رویت نبود،
ماه و ستاره ها در زیر ابر پنهان شده بودند
همچنان بالا می رفت که ناگهان در چند قدمی صعود به قله پایش لیز خورد
و به طرز وحشتناکی سقوط کرد و در هوا معلق ماند. و جلوی چشمهایش سیاهی رفت. و احساس مخوف جاذبه زمین که او را به طرف خود می کشاند، در این لحظه ترسناک تمامی خاطرات خوب و بد زندگی به ذهنش خطور کرد.
زمانی که این اتفاق افتاد به این فکر می کرد که مرگ چگونه دارد به او نزدیک می شود
و احساس می کرد طنابی که به کمرش بسته است او را محکم نگه می دارد.
در حالی که بدنش با طناب در هوا آویزان شده و در آن لحظه که امیدش از همه جا قطع شده یکباره فریاد می زند: خدایا کمکم کن!!
در این هنگام صدای عمیقی از آسمان جواب می دهد:
_ از من چه می خواهید ؟
مرا نجات بده!!
واقعاً فکر می کنی می توانم شما را نجات دهم؟
_ البته که می توانی، من به شما اعتقاد دارم
_ خوب حالا طنابی را که به کمرت بسته ای پاره کن...
یک لحظه سکوت عجیبی حاکم می شود: و تصمیم می گیرد که با تمام
قدرت طناب را محکم بگیرد.
روز بعد تیم نجات جسد یخ زدهً آویزان کوهنورد را در حالی که
دستهایش محکم طناب را گرفته بودند
تنها در2 ، 3متری از سطح زمین پیدا میکنند.....
و شما؟ به چی پناه می برید، آیا به طناب؟
هرگز به کار های خداوند شک نکنید. نباید بگویید که او مرا فراموش کرده است. و فکر نکنید که مراقب شما نیست. وبه خاطر داشته باشید که او همیشه حافظ و نگه دار شماست.–
ترجمه از : روشن محمد زمانی
|
|
خانم فریا استارک در سفرنامه خود در مورد ایلام چنین می نویسد :
سراسر منطقه پشتکوه به وسیله رشته کوهی طولانی و رفیع به دو قسمت تقسیم می شود این کوه مانند دیواری به سوی شمال غربی و جنوب شرقی امتداد یافته است دو قله مهمش را ول انتر ورزرین می گویند این دو قله به ترتیب کمی کمتر 9000 و اندکی بیشتر از 10000 فوت ارتفاع دارند آنچه سبب شهرت این کوه شده است به ارتفاعش ارتباطی ندارد بلکه یکپارچگی و نوع پیوند بدنه عظیم آن است که حدود 7 هزار یا 8 هزار فوت ارتفاع نیز فاقد بریدگی و شکاف قابل ملاحظه ای می باشد در روزهای ابری زمستان قله برفی دور افتاده اش را از جلگه بین النهرین می توان دید ودر مواقعی که برف روی زمین اطراف کوه را فرا گرفته است ملکشاهی ها از یک سو و بدره ایها از سوی دیگر نمی توانند نزد یکدیگر برونند و این مشکلی است که بنا به گفته خودشان موجب دردسر هیچ یک از آنها نشده است.
خانم استارک در مورد شهرهای هندمینی ولارتی می نویسد :
«قبلاً آرایشگر پیری در شهر یادرائی راجع به هیند مینی و لارتی یرایم توضیحاتی داده می گفت این دو قبیله از کهن ترین قبایل پشتکوه هستند آخرین اخلاف بت پرستان هستند که زمانی تمام پشتکوه به آنان تعلق داشته است این قبایل در مقابل مهاجمین گریختند و به مناطق مرتفع تر و صعب العبورتری پس نشستند تا اینکه فقط اراضی این دو دره زیر دیوار سرسخت کور کوه باقی ماند
شهر مخروبه در اینجا بر روی برآمدگی محصور در تخته سنگها قرار داشت ، آثار دیوارهای سنگی و خرابه های خانه های آن مثل دندانه های ثمر درخت کاج قدیمی در برابر زمینه کوه خودنمائی می کرد . »
همچنین وی در مورد بخش میشخاص نوشته است :
«راه مله پنجه بادرائی را از میش خاص جدا می کند ، میش خاص سرزمین قبیله بزرگ و ثروتمندی است که مالک زمین های آفتاب است ، و معمولاً به همین نام
اخیر معروف می باشند . محصول عمده اش تنباکو است ، و بخاطر میش های
خوبی که دارد معروف است ، و وجود تسمیه آن گویا به همین علت می باشد .
جاده هموار و پوشیده از سبزه بود . به بستر خشک نهرهای آب بلیین رسیدیم این آب در امتداد دامنه کبیر کوه به سمت غرب جاری است و به آبهای آفتاب می پیوندد و در آنجا پس از عبور از دره تنگی به نام کنجان چم وارد خاک عراق می شود . در اینجا به تدریج جنگل کم درخت وسرانجام فاقد اشجار مختلف می شود . انتهای کبیر کوه از این ناحیه دیده می شود آنسوی کوه را رشته های پرت و دورافتاده و نامنظم ، به فاصله های نابرابر تشکیل می دهد . در سمت راست ما رشته کوه کوچکی بنام سرداب کوه واقع شده بود که تخته سنگهای کوه بره زرد را از نظر پنهان می کرد
ویژگیهای طبیعی و کوهها از نظر خانم استارک
کبیرکوه
طلوع فاخته ای رنگ بامدادی در افقهایی دور پیدا شد و رشته کوه مرتفع روبروی ما را با انوار یکنواخت خود روشن نمود. این حالت طبیعت شباهت به ذهن آدمی داشت که در مراحل تکامل با نور عقل خویش موانع و مشکلات را از میان برمی دارد و هماهنگ می کند. مانعی که روبروی ما بود هدف سفر ما محسوب می شد یعنی در پشت کوه بلندی که در سال 1923 به وسیله حکومت هندوستان نقشه برداری شده بود.
در دانه کبیرکوه تپه های پوشیده از درخت بلوط مشاهده می کردیم درختان بلوط ایرانی برگشان از نوع انگلیسی آن بهتر است. رنگش سبز پریده و میوه اش نیز از ثمر بلوطهای ما بزرگتر است و کاسه بزرگ و نوک تیزی دارد. در سالهای قحطی که محصول غله مزارع از بین می رود لرها از میوه های بلوط آرد درست می کنند در آتش قرار می دهند تا از پوست جدا شود آنگاه مغزش را به مدت سه روز در مسیر آب روان قرار می دهند تا سنگینی آن گرفته شود بعضی اوقات نیز بلوط را روی آتش می پزند و مثل فندق بوداده مصرف می کنند. به طوری که می گفتند استفاده از نان بلوط ناراحتیهای جسمانی زیادی بدنبال دارد و علاوه بر آنکه در فصل تابستان برای پوشش سقف کلبه از شاخ و برگ درختان بلوط استفاده می کنند، در فصولی که بارندگی نمی شود نیز به جای علوفه برگها را جلوی حیوانات می ریزند. درختان بلوط دامنه کبیرکوه به صورتی انبوه روئیده اند و در دو طرف جاده قرار گرفته اند در بهاران ایلات لر برای استفاده از چراگاهها به دامنه این قسمت از کبیرکوه می آیند. سطح همه اراضی در این موقع پوشیده از گیاه است. از بوته های ارجن و خار و درختان کیکم برای سوخت استفاده می کنند.
خانم استارک در مورد روستای گراب که از دهستانهای علی شیروان شهرستان بدره می باشد می نویسد:(ساعتها وقتم را صرف راه رفتن در سرازیریهای شمال کبیرکوه کردم و سرانجام به آسیاب گراب رسیدیم آسیاب در دره ای واقع شده بود راهش شیبدار و پست و بلند و در این موقع سال کمتر از آن استفاده می شده بود در مجاور برجستگی کوه پرتگاهی عمیق وجود داشت که آن را به دو قسمت تقسیم کرده بود این پرتگاه در بهشت کناره شرقی ولانتر داشت و سپس رو به پائین می رفت و وارد جنگل بلوطی می شد که چون دریایی از سنگ بود. در این جا از وزش نسیم خبری نبود و بوته های کوچک در سایه نروئیده بودند و حیوانات کوچک در میان شاخه و تنه درختها دیده می شدند. رنگ درختان تیره بود گویی اشتباها" قدری رنگ سیاه به آنها مالیده اند در این لحظات خاطرات دوران کودکیم تجدید شده زیرا اینها شباهتی به نقاشیهای آب رنگ دارند من هم در آن موقع هنوز از مرکب برای نقاشی تنه درخت استفاده می کردم هنوز این مرکب کاملاً از قلم مو پاک نشده بود که رنگ آمیزی برگها را شروع می کردم و عیناً این درختان حالتی تیره گون پیدا می کرد.
وارد گردنه شدیم معبر کوهستانی وارد چنان شکاف باریکی شده بود که خورجین های ما از آن رد نمی شد ناچار شدیم آنها را از روی قاطر برداریم موقعی که در این نقطه به حال انتظار ایستاده بودیم هشت بز کوهی که چهارتایشان جوان و چهارتایشان سالخورده تر بودند از تخته سنگهای مسیل زیر پایمان بیرون پریدند و در زیر نور آفتاب در امتداد حاشیه طبقات سنگی که به رنگ شفتالو به سوی آسمان سربرافراشته اند شتابان گریختند. در نهر آبی وجود نداشت و فقط یکی از دو گودال در کنار بیدها که استراحت کردیم وجود داشت اینها هم کمی پائین تر خشک شده بودند از کوه آرامتر صورت گرفت فاصله درختها بیشتر شد زمینهای قرمز ناهموار پدیدار گردید این زمین ها را طایفه کوچک علی شیروان که مالک نهر گراو هستند بیکارند چادرهایشان که سه چهار تا بیشتر نبود در دره ای کوچک و دور از دید افراد قرار گرفته بود. گراو نیز منطقه ای دیم بود اما جریان آب زلال مختصری که فراز تپه ها تپه های خاکی و مرطوب ولانتر سر چشمه می گرفت آسیاب و مزارع ذرت و لوبیای قسمت پائین ر ا مشروب مینمود. بطرف شرق می رود و کم و بیش در امتداد خطی موازی رشته ای از کبیرکوه قرار دارد که دو قله بلند ولانتر و ورزین را بهم متصل می کند هر چه به نزدیکتر می شدیم کوه زیباتر می نمود. سرازیری جالبی داشت بالای صخره که به قله کوه منتهی می شد نوک تیز و سوزنی نبود بلکه قله اش به شکل سطح امواج بود بلندی های این کوه روبروی ما بودند و تا هنگامیکه ما از میان سایه روشنها و سنگهای سفید به دره گاوان وارد شدیم آفتاب به این بلندیها می تابید...
در پایان تنگه به دره ای کوچک و باریک که از سمت شمال غربی سرازیز شده بود برخورد کردیم در بالای این تنگه پشت سرمان پر تخته سنگ بره زرد نمودار شد. دیدن نشانه های مخصوص پی درپی و رویدادهای گوناگون از مسائل جالب سفر در مناطق کوهستانی است شمال کوه در ابتدای ورود حالتی رویایی دارد. ولی هر چه به آن نزدیکتر می شویم وحشت آور می شود. کوه نیز مانند آدمی چیز پیچیده ای است و فقط پس از بازدیدهای بسیار و بررسی های فراوان از نقاط مختلفش و دست یافتن تدریجی به اهمیت و ویژگیهایش می شود کوهی را شناخت پس از عبور از رشته های صعب العبور سر راه به رود خشکی که گراو نام دارد ریسیدیم این رود تغییر نام داده است و اینک رودخیر گفته می شود. عبور از این رود در شکاف گردنه ای موسوم به سوراتی چنان دشوار شد که بکلی از این راه صرف نظر کردیم و از فلات پهن و پر علفی که در طولانی ترین قسمت حاشیه خارجی دره می گذرد بالا رفتیم .......
می گویند دفاین انوشیروان و خانه تابیتانیش در آنجا زیر قلل ورزین در محلی به نام گنجه بالای گردنه ای شیبدار و تیره رنگ قرار دارد.
گردنه کافران
رشته کوه کوچکتری که دره اصلی رود گراو را که می بست در سمت دیوار عظیم کبیرکوه است دیواری سازش ناپذیر و قرمز رنگ با سنگ آهک و بدون درخت قد برافراشته است........
از زمینهای موسی که بگذریم و به مرزهای قبیله کوچکی که در اصل عرب هستند می رسید این قبیله نام یکی از مقدس ترین مردان مدینه که جابر نام داشته است بخود داده بود و از قبر او که در این دره در زیر ستون بازمانده های نامشخص ساختمانها و سنگ قبرهای مسلمانان به چشم می خورد.
سنت و قوانین مهمان نوازی ایلامیان از دیدگاه خانم استارک
قوانین مهمان نوازی مبتنی بر این اصل است که آدم بیگانه تا هنگامی که بر حریم چادر کسی وارد نشده باشد دشمن محسوب می شود اما وقتی که وارد چادری شد میزبان نه تنها مسئول سلامت اوست بلکه مسئول پذیرایی از او توسط افراد دیگر قبیله نیز می باشد در ابتدای کار با سوءظن با آدم روبرو می شوند تدریجاً پس از اینکه در مورد خودش توضیحاتی داد با او دوستانه برخورد می کنند این رفتار تا حدودی زیادی شباهت به بعضی شهرهای انگلیس دارد زیرا اذهان توسعه نیافته آدمهای تمام مناطق جهان یکسانند خواه آن مردم در لینکون شایر انگلستان زندگی کنند و خواه در لرستان. با این وجود از همان ابتدا که شخص صورت مهمان پیدا می کند در همه مناطقی که دیده ام بجز سرزمین وحشی طوایف لک زبان مهمان در این دامان است و این تنها موردی است که مسافرت در سرزمینهای کوچ نشین را مقدور می سازد اما در این حال پذیرش مهمان را به صورت یک مسئولیت در می آورد و تنها صاحب خانه یا شخص متنفذ ایل میل به قبول چنین مسئولیتی دارند.
حکومت پشتکوه :
فرماندار در کاخ جدیدی سکونت داشت ، روی نمای سر در که به سبک یونانی درست شده بود در انتهای حیاط بیرونی تصویر نقاشی شده شاه در میان تزئینات گچ بری شده آویزان شده بود در داخل حیاط نیز به سبک مرسوم در ایران دو حوض ساخته بودند ، تعدادی گل میخک و اطلسی و چند درخت کوچک انر کاشته شده بود که به حیاط حالتی سرخوش و دلپذیر داده بود اتاق پذیرائی کوچک و سه – چهار فوت بلندتر از حیاط و مشرف بر آن بود . فرماندار را در این اطاق دیدیم ، مردی جوان ، بلند بالا و درشت اندام و دارای انیفورمی خاکی رنگ بود ، چشمانی سبز خاکستری و ابروانی مشکی و چهرهای گرد داشت . ساده و خوش مشرب می نمود . از ظاهرش بر می آمد که بیش از آنکه حرف بزند عمل می کند .
به فرماندار گفتم که می خواهم گورستانها و شهرهای طرهان را که دراطراف صیمره قرار دارند بررسی نمایم . چنانچه نیازی به کسب مجوز دارید تا فوراً به تهران نامه بنویسم ، و منتظر پاسخ بمانم ، زیرا در آنجا مرا به اسم می شناسند . مودبانه گفت : بنویسد با کمال میل اقدام خواهم کرد .
خانم استارک در پایان سفر خود در ایلام و نتیجه کاوشهای باستان شناس خود چنین می نویسد : « یادداشت جمجمه قبر لارتی سالم به بغداد رسید ، آنرا به موزه بغداد هدیه کردم » این نمونه جمجمه توسط خانم استارک پیدا شد و به موزه هدیه گردید. مشتمل بر کاسه سر و آرواره زیرین است . در قبری زیر تخته سنگی در دره لارتی پیدا شده است.
|
(( این چه جهانی است
این چه بهشتی است
این چه جهانی است که نوشیدن می نارواست
این چه بهشتی است در آن خوردن گندم خطاست
آی رفیق این ره انصاف نیست این جفاست
راست بگو راست بگو راست
فردوس برینت کجاست
راستی آنجا هم هر کس و نا کس خداست ؟
راست بگو راست بگو راست
فردوس برینت کجاست
گر همه گویند که هشیار باش
بر در فردوس نشیند کسی
تا که به درگاه قیامت رسی
از تو بپرسند که در راه عشق
پیرو زرتشت بودی یا مسیح
دوزخ ما چشم به راه شماست
راست بگو راست بگو راست آنجا نیز
باز همین این ماجراست ؟
راست بگو راست بگو راست
فردوس برینت کجاست
این همه تکرار مکن ای همای
کفر نگو شکوه مکن بر خدای
پای از این در که نهادی برون
در غل و زنجیر برندت بهشت
بهشت همان ناکجا آبادست
همان ناکجا آباد
وای به حالت همای وای به حالت
این سر سنگین تو از تن جداست
این سر سنگین تو از تن جداست
نه نه نه نه توبه کنم باز
حق با شماست
نه نه نه نه توبه کنم باز
حق با شماست ))